بایگانی

بایگانی نویسنده

حصار برف

12 ژانویه, 2011 3 دیدگاه

….

ندارم با تو من دیگر قراری

شکستی کاسه های بردباری

اگر هم دست هایم را بگیری

برای دست های من حصاری

می شود قاصدکم یکباره

دست از روی سرم برداری؟

نه ز شعرم خبری هست دگر

نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری…

امضا : سهیل رها دی 89

دسته‌ها:دسته‌بندی نشده

این روزهای من…

4 ژانویه, 2011 بیان دیدگاه
دسته‌ها:دسته‌بندی نشده

انسان2

25 آوریل, 2010 3 دیدگاه

– نگاهت را نگه می داری آیا

سکوتت حرف های سرد و گویا

و این  لبخندتلخ رو به من هم

حدیث شکوه دارد با ثریا.

– اگر هم مادرم شادیم می خواست

مرا با زور و درد آورد دنیا

چه تکرار غم انگیزی است فردا

اگر غم چکه چکه گشت دریا

اگر لبخند هم زاییدنی بود

حدیث درد لب را نیست جویا

– چه شعر احمقی هستی تو امشب

چه می شد شعر گفتن بود رویا؟

امضا: سهیل رها

انسان1

14 آوریل, 2010 2 دیدگاه

در نزدیکی با تو

دیده ام

که نزدیک است از همدیگر دور شویم

به این می اندیشم

که باید نزدیکترین انسان های طعم نزدیکی نچشیده باشیم.

دسته‌ها:رها نوشت(ادبي)..

این روزها

17 دسامبر, 2009 3 دیدگاه

شبامون وای چه سرده وای چه سرده

ببین! خورشید به ما نامردی کرده

از اون رنگین کمون روزهامون

نصیب صورتامون رنگ زرده

یکی باید که این چشما ی خیسو

همیشه پهن کنه بر روی نرده

دلی که خونه­ ی عشقه همیشه

ببین امشب چقدر لبریز درده

میون رفتن و موندن همیشه

تونسته اونکه رفته ،مرده مرده

امضا: سهیل رها

فریاد بینوا

1 دسامبر, 2009 3 دیدگاه

امان از زمانی که مرد فریاد نمی زند

امان از وقت فریادی که مرد

فریاد

نمی زند.

دسته‌ها:=> تفسير تصوير برچسب‌ها: ,

9 نوامبر, 2009 3 دیدگاه

مرا می خواست

سه تا نقطه و یک ابهام معنی دار

چه چیزی از قلم افتاد؟!

دوباره شعر، کاغذ ، یک عدد خودکار

نه، چیزی نیست ؛ این یعنی که تنهاییت مبارک باد

امضا: سهیل رها

ترانه هایی که می شود با آنها زندگی کرد

4 سپتامبر, 2009 5 دیدگاه

index_034در بحبوحه و آشفته بازار موسیقی این روزها که کسی برای شعر و ترانه ای که میخواند ذره ای اهمیت قائل نمی شود ،هنوزترانه هایی هستند که می شود  روی آنها برای زندگی کردن حساب کرد ، می شود به متن (لیریک) ترانه ای که خوانده می شود فکر کرد.

بیشتر بخوانید…

شب ها

27 آگوست, 2009 2 دیدگاه

روزهایی که عزادار تو هستم،
هستم
م.قلم

61vckqr

از عزاداری تو غمگینم

از سیاهی که به تن پوشیده

روز با این همه کباده ی نور!

دلخورم وقت غروب

من به فردا

که برایش امشب

شعر شادی و طرب می گویم

به تقلای وصالش مستم

مومنم بیشتر بخوانید…

پل (گریزی نیست؟!…)

24 آگوست, 2009 3 دیدگاه

تقدیم به پل عابر پیاده روبروی دانشگاه تبریز

26839-fullsize

راه فراری از ریشه های فکری هرزه هست؟!

از من می گذرد

هر روزه

عبوری هرزه

مردمان خنجر چشم و دل هرزه

با دست هایی به جنون آغشته

گام ها تند تند و…. آهسته

و من از زمین سیاه خیابان کنده

از آسمان آبی شهر مانده

ریشه  در زمین وامانده

و من

پلی هرزه بیشتر بخوانید…