انسان1


در نزدیکی با تو

دیده ام

که نزدیک است از همدیگر دور شویم

به این می اندیشم

که باید نزدیکترین انسان های طعم نزدیکی نچشیده باشیم.

دسته‌ها:رها نوشت(ادبي)..
  1. شیرین
    17 آوریل, 2010 در 12:21 ب.ظ.

    …!
    همیشه در هراس از آنم، که باشم، ولی او دور شود و من به دور انداخته…!!!

  2. امین
    29 آوریل, 2010 در 5:47 ب.ظ.

    سلام از صورت: بعد از "طعم" شیفت + D بزن که کسره بذاره! خوندنش راحت تر میشه‏‏! و اما از معنی: این گزارشی را که کردی در باب نزدیکی از بسیاری رفقای فرهنگی ام اخیرا گزارش شده واقعا پدیده جالبی ست و باید در بابش بسیار تحقیق و فکر کرد! داستان دنیا قصه " تو هم دیدی؟!" است. القصه، گرسنه ای با جیب تهی به یک غذاخوری رفت تا به لطایف الحیَل چیزی دست و پا کند که بخورد. دید مردی نشسته بر سر میزی، غذا جلویش اما سرش در روزنامه. رفت و نشست بر سر میز مرد روزنامه خوان. بشقاب سرشار از سوپی را آرام کشید سمت خودش و شروع کرد به خوردن. چشم از مرد روزنامه خوان بر نمی داشت و تند تند می خورد، مبادا روزنامه خوان سرش را از روزنامه بردارد و طرف بی آبرو شود. خورد و خورد و خورد. ناگهان چشمش به ته بشقاب افتاد. دید نکبت و کثافت و سوسک و پشه زیر آن سوپ غلیظ در ته بشقاب بود! گرسنه هر چه خورده بود بالا آورد در بشقاب. مرد روزنامه خوان سر از روزنامه بلند کرد و با تسخری گفت: تو هم دیدی؟!

  1. No trackbacks yet.

بیان دیدگاه